عاشق شدن (Falling in Love )
کارگردان: اولو گروسبارد
بازیگران: رابرت دنیرو، مریل استریپ
محصول: 1984 آمریکا
فرانک(رابرت دنیرو) و مولی(مریل استریپ) در قطار و ایستگاه مترو (به مقصد نیویورک) بارها از کنار یکدیگر میگذرند بیآنکه همدیگر را بشناسند، تا اینکه در شب سال نو به طور اتفاقی در یک کتابفروشی، هنگام خروج از در، به یکدیگر میخورند و اشتباها بسته کتابشان عوض میشود. هر دو متاهل و در ظاهر زندگی آرام و خوبی دارند. سه ماه بعد فرانک دوباره مولی را در ایستگاه مترو میبیند، او را به یاد میآورد و با هم خوش و بش میکنند، دیدار دوباره در مترو سرآغاز رابطهای پرفراز و نشیب بین این دو میشود.
داستان فیلم، قصۀ آشنا و بارها پرداخته شدهای در ادبیات و سینماست،داستان آدمهایی که از سر اتفاق در مسیر زندگی یکدیگر قرار میگیرند و ناخواسته تاثیرات عمیق و فراموشنشدنی بر زندگی همدیگر میگذارند. در عاشق شدن دو نفر که در ظاهر نقطه مشترکی با هم ندارند(فرانک به عنوان مهندس ساختمان و مولی به عنوان گرافیستی که کارهایش را در خانه انجام میدهد و برای تحویل کارها یا ملاقات پدر بیمارش بعضی روزها به شهر میرود) در مسیر زندگی هم قرار میگیرند. هر دو به ظاهر زندگی آرام و بدون مشکلی دارند اما زندگیهایی بیروح، یکنواخت و سرشار از روزمرگیها. یکنواختیای که یک آشنایی ساده را به یک رابطه عمیق تبدیل میکند. سکانسهایی رابطه مولی و شوهرش و رابطه فرانک و همسرش بیانگر غلبۀ این روزمرگیهاست و در گفتگو بین شخصیتها هم بازتاب دارد(مانند دیالوگی که بین فرانک و همسرش در گلخانه منزل شان رد و بدل میشود، وقتی فرانک از دوستش می گوید که در آستانه طلاق است و اینکه بین دوست و همسرش دیگر عشقی وجود ندارد همسر فرانک میگوید: "دیگه بین هیچکسی عشق واقعی وجود نداره"
فیلم بر پیشبینی ناپذیری اتفاقات زندگی تاکید دارد، جایی در ابتدای فیلم دوست فرانک که خود تجربه خیانت را از سرگذارنده به فرانک میگوید:"تو خیانت مردها فکرشون بهتر کار میکنه، مثل تو که زرنگی"، فرانک پاسخ میدهد: "من زرنگ نیستم ولی خیانت هم نمیکنم". عصر همان روز و در مسیر بازگشت در مترو مولی رو میبیند و به سراغش میرود.
هری(اورسن و): هالی من و تو قهرمان نیستیم، دنیا دیگه جای قهرمانا نیست، قهرمان مال داستاناست.
مرد سوم(کارول رید، 1949)
جیم(کرک داگلاس): تمام عمرم براساس اصول زندگی کردم، حتی اگه میخواستم نمیتونستم عوض بشم.
لو: جیم یا باید همراه باد خم بشی یا میشکنی، لارم نیست مثل کوه باشی.
داستان کاراگاه(ویلیام وایلر، 1951)
شین(آلن لاد): آدم باید همونی باشه که هست جوئی، نمیتونه سرشتش رو عوض کنه. من سعی کردم ولی جواب نداد.
شین(جورج استیونس، 1953)
کشیش (پیش از تیرباران):
مردن سخت نیست، کار سخت درست زندگی کردنه.
رم شهر بیدفاع(روبرتو روسلینی، 1945)
قصه تابستانی
کارگردان: اریک رومر
بازیگران: ملویل پوپو، اورلیا نولن، آماندا لانگله، گوئناله سیمون
محصول: 1996 فرانسه
گاسپار در یک شهر ساحلی با محبوبهاش(لنا) قرار گذاشته تا تعطیلات تابستانی را با هم بگذرانند. در دوران انتظار با مارگو آشنا میشود که در رستوران خالهاش گارسون است و مشغول کار روی پایان نامه دکترایش در زمینه قوم شناسی است. گاسپار که ریاضی خوانده دلبسته موسیقی است، ترانه مینویسد و آهنگ میسازد. مارگو هم منتظر بازگشت دوستپسرش است و از همان ابتدای آشنایی نوع رابطهاش با گاسپار را مشخص میکند، یک دوستی ساده. از طرفی گاسپار در نوع رابطهاش با لنا دچار تردید است، اینکه عشقی بینشان وجود دارد یا نه. مارگو به گاسپار که از آمدن لنا ناامید شده پیشنهاد میکند با دوستش سولن، که در یک کلوب گاسپار را دیده و از او خوشش آمده آشنا شود. وقتی گاسپار و سولن برای یک سفر کوتاه آماده میشوند لنا از راه میرسد.
قصۀ تابستانی سومین فیلم(به لحاظ زمان ساخت) از مجموعه "چهار فصل" اریک رومر است، گویا چندگانه سازی(که نوع مرسوم آن در تاریخ سینما سهگانه سازیست که اغلب داستان یا شخصیتهای مرتبط با یکدیگر دارند) از علائق اریک رومر است، مانند "شش قصۀ اخلاقی" که شامل 6 فیلم مستقل از یکدیگر است که ارتباط مستقیمی بینشان وجود ندارد(از جمله فیلمهای: شب من در خانه مو، عشق در بعدازظهر و .)
درباره این سایت